آمورش

13 شعر انگليسي زیبا، معروف و ساده انگلیسی با ترجمه

Gamma koli

طبیعتاً هر چه یک شعر قدیمی ‌تر باشد، شهرت آن بیشتر است. شخصی مانند بایرون قرن ها آثارش در دسترس عموم بوده اما آثار شاعری مانند دیلن توماس تنها چند دهه در دسترس بوده اند. به همین دلیل است که وقتی برای نوشتن این مقاله در مورد معروف ترین اشعار تحقیق می کرديم، آن ها منحصراً براي دوران ویکتوریایی یا قبل از آن بودند.

در نتیجه معروف‌ ترین اشعار شعر های قدیمی ‌تر هستند و اغلب قافیه ‌های مشخصي دارند كه در سرتاسر ادبیات نقش بسته اند. ما فکر می‌ کنيم معمولاً شعر های قافیه دار بهترند و همین امر تا حدی باعث شهرت آن ها می ‌شود. بعلاوه اشعار بی قافیه به ویژه در قرن اخیر نقش بسزایی در ادبیات داشته اند. در واقع شاید به سختی بتوان تأثیر اشعاری مانند «زوزه» گینزبرگ (شماره 5) را بر طرفداران او بیش از حد ارزیابی کرد. به ‌جای محدود کردن خود به شعرهای قدیمی‌ تر و قافيه دار که معمولاً فهرست ‌هایی از این دست را تشکیل می ‌دهند، من تا از طیف کامل ‌تری از اشعار را انتخاب كرديم.

امیدواريم از شعر هاي زير لذت ببرید!

شماره 1. «بزرگراه» نوشته آلفرد نویز (1906)

The wind was a torrent of darkness among the gusty trees,

The moon was a ghostly galleon tossed upon cloudy seas,

The road was a ribbon of moonlight over the purple moor,

And the highwayman came riding—

Riding—riding—

The highwayman came riding

Up to the old inn-door.

He’d a French cocked-hat on his forehead, a bunch of lace at his chin,

A coat of the claret velvet, and breeches of brown doe-skin,

They fit him with never a wrinkle. His boots were up to the thigh;

And he rode with a jewelled twinkle,

His pistol butts a-twinkle,

His rapier hilt a-twinkle,

Under the jewelled sky.

Over the cobbles he clattered and clashed into the dark inn-yard,

And he tapped with his whip on the shutters, but all was locked and barred,

He whistled a tune to the window, and who should be waiting there

But the landlord’s black-eyed daughter,

Bess, the landlord’s daughter,

Plaiting a dark red love-knot

Into her long black hair.

باد، سيلي از تاریکی در میان درختان طوفاني بود

ماه یک گالیون شبح مانند بود که روی دریا های ابری پرتاب شده بود،

جاده روباني از مهتاب بود بر روی دشت بنفش،

و راهزن جاده سوار آمد-

سوار آمد – سوار آمد –

راهزن جاده سوار آمد

تا مسافرخانه قدیمی

او یک کلاه فرانسوی روی پیشانی اش گذاشته بود، یک دسته توری روی چانه اش،

یک کت از مخمل کلارت داشت و شلواری از پوست گوزن قهوه ای،

لباس هاي بدون چین و چروک برازنده او بودند. چکمه هایش تا ران بود.

و با درخشش جواهری سوار شد،

قنداق تپانچه اش چشمک می زد،

دسته شمشير او چشمک مي زد،

زیر آسمان جواهري.

روی سنگفرش ها به صدا در آمد و به حیاط تاریک مسافرخانه برخورد کرد،

و با شلاقش به کرکره زد، اما همه چیز قفل و بسته بود،

او آهنگی را به پنجره سوت زد و چه کسی آنجا منتظر بود

اما دختر چشم سیاه صاحبخانه،

اليزابت، دختر صاحبخانه،

كه یک گره عشق قرمز تیره به مو های بلند مشکی اش بافته بود

[این شعر تماشايي است. ما فقط قسمت اولش را ترجمه كرديم، اما شعر ادامه می یابد، که به داستان تکان دهنده اليزابت و معشوق دزدش مربوط می شود. ترکیبی از عشق محکوم به فنا، کنش هیجان‌ انگیز و طرح قافیه ‌های غوغایی جایگاه آن را در میان بزرگان شعر تضمین کرده است.]

حتما بخوانید: اصطلاحات و جملات مربوط به آدرس دادن در انگلیسی

شماره 2. «یک گل سرخ قرمز» نوشته رابرت برنز (1794)

O my Luve is like a red, red rose

That’s newly sprung in June;

O my Luve is like the melody

That’s sweetly played in tune.

So fair art thou, my bonnie lass,

So deep in luve am I;

And I will luve thee still, my dear,

Till a’ the seas gang dry.

Till a’ the seas gang dry, my dear,

And the rocks melt wi’ the sun;

I will love thee still, my dear,

While the sands o’ life shall run.

And fare thee weel, my only luve!

And fare thee weel awhile!

And I will come again, my luve,

Though it were ten thousand mile.

آه عشق من مثل گل رز قرمز قرمز است

که به تازگی در ماه ژوئن شكفته است.

آه عشق من مثل ملودی است

که به طرز خوشايندي نواخته شده است.

خیلی زيبا هستی، دختر جذابم،

من غرق در عشقت هستم.

و من همچنان تو را دوست خواهم داشت محبوبم

تا زمانی که موج دریا ها خشک شود.

تا زمانی که موج دریا ها خشک شود محبوبم

و صخره ها با خورشید ذوب شوند.

هنوزم دوستت خواهم داشت محبوبم

تا زماني که شن هاي ساعت زندگي جريان دارند.

و بدرودت خواهم گفت، تنها دلبر من!

و مدتی بدرودت خواهم گفت!

و دوباره باز خواهم گشت، عشق من،

اگرچه ده هزار فرسنگ فاصله باشد.

[بدون تعجب، این شعر محبوب عروسی ها است. اگر چه رابرت برنز خود عاشق بزرگی نبود، اما بخشی از سنت شاعرانه طولانی مردانی هستند که در اشعار خود سوگند ارادت ابدی می‌خورند در حالی که در زندگی واقعی پرسه می‌زنند. شیوایی ساده این شعر تخیل بسیاری را به خود جلب کرده است.]

شماره 3. «عبور از نوار» نوشته آلفرد، لرد تنیسون (1889)

Sunset and evening star,

And one clear call for me!

And may there be no moaning of the bar,

When I put out to sea,

But such a tide as moving seems asleep,

Too full for sound and foam,

When that which drew from out the boundless deep

Turns again home.

Twilight and evening bell,

And after that the dark!

And may there be no sadness of farewell,

When I embark;

For tho’ from out our bourne of Time and Place

The flood may bear me far,

I hope to see my Pilot face to face

When I have crost the bar.

غروب و ستاره غروب،

و یک تماس روشن برای من!

و شايد شكايتي از نوار وجود نداشته باشد،

وقتی به دریا زدم،

اما جريان حرکتي خواب به نظر می رسد،

بیش از حد پر برای صدا و کف،

زماني كه چیزی از اعماق بی کران بیرون کشید

دوباره به خانه برمی گردد.

گرگ و میش و ناقوس عصر،

و بعد از آن تاریکی!

و شايد هيچ غم و اندوهي از خداحافظی نباشد،

وقتی سوار می شوم؛

برای شما از زمان و مکان ما

سیل شايد مرا به دور برساند،

امیدوارم خلبانم را رو در رو ببینم

وقتی از نوار عبور کردم.

[تنیسون به خاطر مرثیه های محرکش معروف است. به عنوان مثال، این جمله جاودانه را به ما داد: «دوست داشتن و از دست دادن بهتر از این است که اصلاً دوست نداشته باشی». این شعر خاص به خاطر نمایش خاطره ‌انگیزش از مرگ، چه احساسی و چه نشاط‌آور – در مراسم تشییع جنازه محبوب و مشهور است.]

حتما بخوانید: چگونه افراد مختلف را در زبان انگلیسی صدا بزنیم؟ (راهنمای کامل)

شماره 4. «کلاغ» نوشته ادگار آلن پو (1845)

Once upon a midnight dreary, while I pondered, weak and weary,

Over many a quaint and curious volume of forgotten lore—

While I nodded, nearly napping, suddenly there came a tapping,

As of some one gently rapping, rapping at my chamber door.

“’Tis some visitor,” I muttered, “tapping at my chamber door—

Only this and nothing more.”

Ah, distinctly I remember it was in the bleak December;

And each separate dying ember wrought its ghost upon the floor.

Eagerly I wished the morrow;—vainly I had sought to borrow

From my books surcease of sorrow—sorrow for the lost Lenore—

For the rare and radiant maiden whom the angels name Lenore—

Nameless here for evermore.

روزی روزگاری نیمه شبی دلگیر، ضعیف و خسته فکر می کردم،

غرق در نسخه اي عجیب و نادر از افسانه های فراموش شده-

در حال خواب و بيداري، ناگهان صدای در آمد،

یکی به آرامی در اتاقم را می زد.

زمزمه کردم: ” مهمان است كه در مي زند…

همين و دیگر هیچ.”

آه، به یاد دارم که در دسامبر تاریک و غم بار بود.

و هر آتش رو به خاموشي روحش را روی زمین مي ريخت.

مشتاقانه آرزوی فردا را داشتم؛ بیهوده می خواستم از کتاب هایم غم و اندوه – غم گمشده لنور – را قرض بگیرم.

برای دختر کمیاب و درخشانی که فرشتگان او را لنور می نامند –

بی نام اینجا برای همیشه

[شعر کلاغ را به دلیل طرح قافیه فوق العاده استادانه و تصاویر زیبایش انتخاب کرديم.]

شماره 5. «زوزه» اثر آلن گینزبرگ (1956)

I saw the best minds of my generation destroyed by madness, starving hysterical naked,

dragging themselves through the negro streets at dawn looking for an angry fix,

angelheaded hipsters burning for the ancient heavenly connection to the starry dynamo in the machinery of night,

who poverty and tatters and hollow-eyed and high sat up smoking in the supernatural darkness of cold-water flats floating across the tops of cities contemplating jazz,

who bared their brains to Heaven under the El and saw Mohammedan angels staggering on tenement roofs illuminated,

who passed through universities with radiant cool eyes hallucinating Arkansas and Blake-light tragedy among the scholars of war,

who were expelled from the academies for crazy & publishing obscene odes on the windows of the skull,

who cowered in unshaven rooms in underwear, burning their money in wastebaskets and listening to the Terror through the wall,

who got busted in their pubic beards returning through Laredo with a belt of marijuana for New York,

who ate fire in paint hotels or drank turpentine in Paradise Alley, death, or purgatoried their torsos night after night…

من بهترین ذهن های نسل خود را دیدم که در اثر جنون نابود شده بودند، عريان هيجان زده گرسنه،

در سپیده دم خود را در خیابان های نگرو می کشانند و به دنبال راه حلی خشمگین می گردند،

آدم هاي فرشته خوي در حال سوختن برای پیوند آسمانی كهن با دینام پر ستاره ي دستگاه شب،

که فقير و ژولیده با چشماني گود افتاده نشسته بودند و در تاریکی ماوراء طبیعی آپارتمان های با آب سرد در فراز شهر های غرق در جاز، سیگار می کشیدند،

که مغزهای خود را به بهشت ​​زیر راه آهن بردند و فرشتگان محمدی را دیدند که پشت بام خانه ‌ها را نورانی می‌ کردند،

آن ها که دانشگاه‌ را با چشم ‌های بي رنگ و مبهوت از تراژدی آرکانزاس و بلیک لایت در میان دانشمندان جنگ گذراندند،

آن ها که به دلیل دیوانگي و انتشار قصیده های ناپسند بر پنجره های جمجمه از دانشگاه اخراج شدند،

آن ها که از ترس در اتاق ‌های نخراشيده در لباس زیرشان ماندند، پول ‌هایشان را در سطل‌ های زباله سوزاندند و از دیوار به وحشت گوش دادند،

آن ها که در هنگام بازگشت از لاردو به نیویورک پي ردي از ماری جوانا، همه جايشان را گشتند،

آن ها که در هتل های پر زرق و برق آتش به دهان بردند یا در کوچه بهشت مرگ يا تربانتين می نوشیدند، و شب به شب تنه هایشان را تطهير می کردند …

[شاهکار گینزبرگ – یک خواننده بی ‌حرمت، دیوانه ‌کننده با جریان ‌آگاهی برای اعتراض – به عنوان یکی از متون بنیادی دهه 1960 شناخته می‌شود. از آنجا بیتلز و باب دیلن در کنار تعدادی از ترانه سرایان دیگر متولد شدند که گینزبرگ و جک کرواک معاصرش را به عنوان تأثیرگذار می دانند.]

شماره 6. غزل 116 نوشته ویلیام شکسپیر (1609)

Let me not to the marriage of true minds

Admit impediments. Love is not love

Which alters when it alteration finds,

Or bends with the remover to remove.

O no! it is an ever-fixed mark

That looks on tempests and is never shaken;

It is the star to every wand’ring bark,

Whose worth’s unknown, although his height be taken.

Love’s not Time’s fool, though rosy lips and cheeks

Within his bending sickle’s compass come;

Love alters not with his brief hours and weeks,

But bears it out even to the edge of doom.

If this be error and upon me prov’d,

I never writ, nor no man ever lov’d.

اجازه دهید من به ازدواج عقايد واقعی نپردازم

عشق عشق نیست كه به موانع اعتراف كني

که وقتی دگرگوني پیدا مي کند تغییر مي کند،

یا با زايل کننده خم می شود تا زايل شود.

آه نه! این یک علامت همیشه ثابت است

که در طوفان ها می نگرد و هرگز تکان نمی خورد.

عشق ستاره شمال كشتي هاست،

که ارزشش بي حد و ناشناخته است.

عشق بازيچه ي زمان نیست، هر چند لب ها و گونه های گلگون

با داس خميده ي زمان درو شوند.

عشق با ساعات و هفته های حقير زمان تغییر نمی کند،

اما زمان را حتی تا مرز عذاب تحمل می کند.

اگر این حرف خطا باشد و بر من ثابت شود،

من هرگز نمی نویسم و ​​هیچ كسي هم عشق نخواهد ورزيد.

[یکی از معروف ‌ترین غزل‌ های عاشقانه شکسپیر، این غزل معمولی دیگر در مراسم عروسی است.]

حتما دانلود کنید: همه جملات کاربردی انگلیسی در زندگی روزمره با ترجمه و تلفظ +PDF

شماره 7. «پرنده قفس» نوشته مایا آنجلو (1983)

A free bird leaps

on the back of the wind

and floats downstream

till the current ends

and dips his wing

in the orange sun rays

and dares to claim the sky.

پرنده ای آزاد در پشت باد می پرد

و در پایین دست شناور مي شود

تا جريان به پایان برسد

و بال خود را در پرتو های نارنجی خورشید فرو می برد

و جرات ادعای آسمان را دارد.

[اگرچه آنجلو به طور مشهور تر از تصویر پرنده در قفس در عنوان زندگینامه خود در سال 1969، (می دانم چرا پرنده در قفس آواز می خواند)، استفاده کرد، اما آن را به شعر نیز تبدیل کرد. الهام او از شعر بعدی این فهرست می آید.]

شماره 8. «همدردی» اثر پل لورنس دانبار (1899)

I know what the caged bird feels, alas!

When the sun is bright on the upland slopes;

When the wind stirs soft through the springing grass,

And the river flows like a stream of glass;

When the first bird sings and the first bud opes,

And the faint perfume from its chalice steals—

I know what the caged bird feels!

می دانم پرنده در قفس چه حسی دارد، افسوس!

هنگامی که خورشید در دامنه های مرتفع روشن است.

هنگامی که باد به آرامی در میان علفزارهاي بهاري تکان می خورد،

و رودخانه مانند نهر شیشه ای جاری است.

وقتی اولین پرنده می خواند و اولین جوانه باز می شود

و عطر کمرنگ از جامش می‌دزد…

می دانم پرنده در قفس چه حسی دارد!

[دانبار که توسط آنجلو معروف شد، این سطور را – استعاره ای تکان دهنده از سرکوب آمریکایی های آفریقایی تبار – در حين كار در کتابخانه کنگره نوشت، تجربه ای که او آن را به “در قفس” بودن تشبیه کرد].

شماره 9. «جاده ای که طی نشد» نوشته رابرت فراست (1916)

Two roads diverged in a yellow wood,

And sorry I could not travel both

And be one traveler, long I stood

And looked down one as far as I could

To where it bent in the undergrowth;

Then took the other, as just as fair,

And having perhaps the better claim,

Because it was grassy and wanted wear;

Though as for that the passing there

Had worn them really about the same,

And both that morning equally lay

In leaves no step had trodden black.

Oh, I kept the first for another day!

Yet knowing how way leads on to way,

I doubted if I should ever come back.

I shall be telling this with a sigh

Somewhere ages and ages hence:

Two roads diverged in a wood, and I—

I took the one less traveled by,

And that has made all the difference.

دو جاده در جنگلی زرد رنگ از هم جدا شدند

و افسوس که نتوانستم هر دو را طي كنم

چرا كه مسافر بودم، مدتها ایستادم

و تا جایی که می توانستم به يكي نگاه کردم

تا جایی که در زیر درختان گم شد.

سپس دیگری را بي طرفانه برگزيدم،

شايد چون پر از علف بود و می‌خواست پنهان باشد.

اگر چه با عبور از آن

اين جاده نيز هموار مي شد

و هر دو آن صبح همسان به نظر مي رسيدند

پوشيده از برگ بدون ردپايي بر آن ها.

آه اولی را براي روز ديگر نگه داشتم

اما مي دانستم كه هر راهي به راهي ديگر منتهی می شود،

شک داشتم که ديگر بتوانم برگردم.

این را با افسوس می گویم

سال هاي سال بعد روزي:

دو جاده در جنگلي از هم جدا شدند و من

من راهي را برگزيدم که رهگذر كمتري داشت،

و تمام تفاوت كار همين بود.

[این شعر مرتباً در صدر فهرست «مشهور ترین / محبوب ترين اشعار» قرار دارد. توجه اندیشمندانه آن به این که کدام مسیر را باید طی کرد، در میان بسیاری از مردم هنگام تصمیم گیری در زندگی طنین انداز شده است.]

به کارتان می آید: 100 روش تعریف کردن از کسی به انگلیسی

شماره 10. «اگر» نوشته رادیارد کیپلینگ (1910)

If you can keep your head when all about you

Are losing theirs and blaming it on you,

If you can trust yourself when all men doubt you,

But make allowance for their doubting too;

If you can wait and not be tired by waiting,

Or being lied about, don’t deal in lies,

Or being hated, don’t give way to hating,

And yet don’t look too good, nor talk too wise

اگر بتواني گردن فرازي وقتی همه شكست ها و ناكامي ها را به گردنت می اندازند،

اگر بتوانی زمانی که همه به تو شک دارند به خودت اعتماد کنی،

اما شک و تردید آن ها را نیز بر طرف كني.

اگر بتواني صبر کنی و از انتظار خسته نشوی،

یا درموردت دروغ گفتن ولي تو دروغ نگويي،

یا از تو نفرت داشته باشند ولي تو در خود جایي به نفرت ندهی،

با این حال بكوش خوب تر و برتر جلوه كن و خردمندانه تر سخن بگو.

[مانند شعر فراست در بالا، این شعر نیز در دسته بندی کلی «شعر های نصیحت» قرن بیستم قرار می گیرد. شمارش ویژگی ‌های مثبت کیپلینگ به شکل توصیه ‌هایی است که از پدر به پسرش منتقل می ‌شود و آن را به محبوبیت در بين طرفداران تبدیل می ‌کند.]

شماره 11. «از آفریقا به آمریکا آواره شده» نوشته ي فیلیس ویتلی (1768)

‘Twas mercy brought me from my Pagan land,

Taught my benighted soul to understand

That there’s a God, that there’s a Saviour too:

Once I redemption neither sought nor knew.

Some view our sable race with scornful eye,

“Their colour is a diabolic die.”

Remember, Christians, Negros, black as Cain,

May be refin’d, and join th’ angelic train.

رحمت بود كه مرا از سرزمین بت پرستان آورد،

به روح شب زده ام یاد داد که بفهمد

اینکه خدایی هست، نجات دهنده ای هم هست.:

سابقا رستگاری را نه دنبال کردم و نه می شناختم.

برخی نژاد سياه را با چشمی تمسخر آمیز می بینند،

“رنگ آن ها یک قالب شیطانی است.”

به یاد داشته باشید، مسیحیان، سیاهپوستان، سیاه مانند قابیل،

شايد اصلاح شود و به قطار فرشتگان بپیوندید.

[ویتلی یک چهره واقعا باور نکردنی است. او در کودکی به بردگی فروخته شد و به آمریکا برده شد، جایی که صاحبانش – مترقی، به ویژه در زمان خود – استعداد های ادبی او را تشویق کردند. شعر فوق مشهور ترین شعر او است که هیبت معنوی را با توبیخ علیه نژادپرستی ترکیب می کند.]

شماره 12. « مطيعانه به آن خواب خوش نرو » نوشته دیلان توماس (1947)

Do not go gentle into that good night,

Old age should burn and rave at close of day;

Rage, rage against the dying of the light.

Though wise men at their end know dark is right,

Because their words had forked no lightning they

Do not go gentle into that good night.

Good men, the last wave by, crying how bright

Their frail deeds might have danced in a green bay,

Rage, rage against the dying of the light.

مطيعانه به آن خواب خوش نرو،

پیری باید بسوزد و هیاهو کند در پايان روز.

به پا خیزید، در برابر مرگ روشنایی به پا خیزید.

خردمندان گر چه می دانند در پايان تاریکی محقق است،

اما چون كلامشان هیچ برقی نيافروخته

مطيعانه به خواب خوش نمي روند.

مردان خوب، در فرود آخرین موج ، فرياد مي زنند

اعمال خردشان شايد در خلیجی سرسبز به رقص درآيند،

به پا خیزید، در برابر مرگ روشنایی به پا خیزید.

[توصیه های پرشور توماس به پدرش مبنی بر «خروش در برابر مرگ نور» و مقاومت در برابر تجاوز مرگ، عمیقاً تکان دهنده است. برگردان معروف آن در بسیاری از آثار دیگر نیز تکرار شده است. این شعر را می توان در مجموعه اشعار دیلن توماس یافت.]

اگه برای بیو می خواین: متن انگلیسی برای بیو اینستاگرام (110 جمله برتر 2022)

شماره 13. «چون نمی‌توانستم مرگ را باز ايستم» نوشته امیلی دیکینسون (1890)

Because I could not stop for Death –

He kindly stopped for me –

The Carriage held but just Ourselves –

And Immortality.

We slowly drove – He knew no haste

And I had put away

My labor and my leisure too,

For His Civility –

We passed the School, where Children strove

At Recess – in the Ring –

We passed the Fields of Gazing Grain –

We passed the Setting Sun –

Or rather – He passed Us –

The Dews drew quivering and Chill –

For only Gossamer, my Gown –

My Tippet – only Tulle –

We paused before a House that seemed

A Swelling of the Ground –

The Roof was scarcely visible –

The Cornice – in the Ground –

Since then – ’tis Centuries – and yet

Feels shorter than the Day

I first surmised the Horses’ Heads

Were toward Eternity –

چون نمی توانستم مرگ را باز ايستم

او با مهربانی برای من ايستاد

کالسکه نگه داشت اما فقط خودمان و جاودانگی را جاي داد

آهسته رانديم – او شتابي نداشت

بخاطر مرگ كار و فراغتم را رها كردم

از مدرسه عبور کردیم، بچه ها در زنگ تفريح نزاع می کردند

ما از مزارع غلات خیره کننده گذشتیم

از غروب خورشید گذشتیم

یا بهتر بگویم – غروب از ما گذشت

شبنم ها با تنها لباس من

می لرزیدند و سرد می شدند

جلوی خانه ای برآمده از زمين ايستاديم

سقف به سختی قابل ديدن بود

قرنیز در زمین

از آن زمان قرن ها مي گذرد و هنوز هر قرن کوتاه تر از آن روز است

من ابتدا گمان كردم سر اسب ها

به سوی ابدیت باشد.

[از بین تمام اشعار دیکنسون – ظریف، با نقطه گذاری مشخص و تخیلی – این شعر مشهورترین است. به طرز ماهرانه ای تصویری از شخصی را ترسیم می کند که با زیبایی به سمت مرگ می رود، برخلاف شعر دیلن توماس.]

8 تای دیگه: ۸ شعر انگلیسی هم برای کلاس زبان و هم تقویت زبان تان

نمونه ای از شعر کودکانه

دانلود ویدیو

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا